۰
بازخوانی خاطرات آیت الله مکارم شیرازی از دوران تبعید قبل از انقلاب در چابهار:

سه سال تبعید در سایه حقوق بشری از جنس دموکراسی ساواک/ خاطرات آیت الله از بندر بدون آب، حمام و قبرستان

آیت الله مکارم شیرازی از مراجه تقلید عالم تشیع از جمله مبارزان دوران ستم شاهی بوده که پس از دستگیری چهل سال قبل به بندر چابهار تبعید می شود و به مدت سه سال در این بندر زندگی می کند.
سه سال تبعید در سایه حقوق بشری از جنس دموکراسی ساواک/ خاطرات آیت الله از بندر بدون آب، حمام و قبرستان
به گزارش چهاربهاران، نوشته ذیل شرح حال نحوه تبعید و وضعیت دوران قبل از انقلاب چابهار از آیت الله مکارم شیرازی از مراجه تقلید عالم تشیع از جمله مبارزان دوران ستم شاهی است.
مأموران امنيّتى قم، براى تبرئه خود از اين خشونت و کشتار بى سابقه، طبق معمول دست به کار پرونده سازى شدند و طبق رأى «کميسيون امنيّت اجتماعى» که زير نظر فرماندار و چهار تن ديگر از رؤساى ادارات تشکيل مى گرديد اين جانب و شش نفر ديگر آقايان در حوزه علميّه قم و چند نفر از تجّار محترم بازار را محرّکين اصلى اين حادثه معرّفى کردند و حکم تبعيد سه ساله (حدّاکثر تبعيد) را براى همه صادر فرمودند!
رئيس ساواک قم هنگامى که در اطاقش به من اعلام کرد بايد به تبعيدگاه بروم، گفتم اى کاش آن کس که اين حکم را صادر کرده اين جا بود با او سخن مى گفتم.
بى تأمّل گفت: آن کس منم! بفرماييد... (و آن جا مفهوم کميسيون امنيّت اجتماعى را فهميدم).
گفتم: هر حادثه اى را به ما نسبت دهيد اين حادثه را خودتان آفريديد، و همه مى دانند، مگر شما وکيل مدافع آن مقاله نويس هستيد؟ خاموش کردن اين آتش راه ساده اى داشت، مى آمديد از آن مقاله عذرخواهى مى کرديد و مى گفتيد آن نويسنده غلط کرده، جبران مى کنيم، چرا به خاطر اعتراض قانونى مردم به يک نويسنده مزدور، مردم را به گلوله بستيد؟ گفت: واقع اين است که ما هم نفهميديم به چه منظور آن را نوشته اند؟ و چه کسى نوشته؟... به هر حال مطلب از اينها گذشته بفرماييد... (به سوى تبعيدگاه).
گفتم کجا؟
گفت: بعداً روشن مى شود.
در اين اثنا مأمورى از در وارد شد و گفت قربان آقاى... (يکى از مقام هاى قضايى را نام برد) با توقيف آن سه نفر موافقت نکرده (معلوم نشد کدام سه نفر را مى گويد)
رئيس ساواک (بدون اعتنا از اين که من شاهد و ناظرم) با عصبانيّت گفت، غلط کرده! من مى گويم توقيفشان کنيد!... (و اين جا بود که صحنه ديگرى از حکومت مطلقه ساواک را بر همه دستگاه ها با چشم ديدم و به «دموکراسى ساواکى» آفرين گفتم!)

دروغ بزرگى به نام حقوق بشر
نقض صريح و مکرّر حقوق بشر از دردناک ترين خاطراتى است که تاريخ معاصر مملکت ما به خاطر دارد در حالى که (مادّه اوّل) «اعلاميّه جهانى حقوق بشر» به عموم جهانيان توصيه مى کند که نسبت به يکديگر با روح برادرى رفتار کنند و «مادّه پنجم» تأکيد مى کند که «احدى را نمى توان تحت شکنجه، و يا مورد مجازات، و رفتارى ظالمانه و يا بر خلاف شئون انسانيّت قرار داد»، و از آن بالاتر در برنامه حکومت اسلامى که جامعه روحانيّت مخصوصاً امام خمينى روى آن تکيه دارند، نهايت اهمّيّت به اين موضوع داده شده، ولى در محيط ما اين مسأله به صورت بازيچه مضحکى درآمده است و هر روز شاهد صحنه هاى تازه اى از نقض صريح اين حقوق بوده ايم.
نمونه اى از آن را در طرز فرستادن تبعيديان به تبعيدگاه ذيلاً ملاحظه مى کنيد:
شب بود هوا به شدّت سرد، و کاملاً تاريک شده بود، يک کاميون ارتشى در کنار ژاندارمرى (قم) در انتظار من و دو نفر ديگر از آقايان بود، و براى هر نفر، دو مأمور مسلّح تعيين شده بود، و چون وضع قم به شدّت ناآرام بود براى بيرون بردن ما زياد عجله نشان مى دادند.
هنگامى که با 6 مأمور مسلّح به محلّ «پليس راه قم - اراک» رسيديم، برف باريدن گرفت. در اين جا مى بايست توقّف کنيم تا ماشين هاى عبورى فرا رسد، و هر کدام به سوى مقصد تعيين شده حرکت کنيم.
خواستيم در آسايشگاه پليس راه، تا فرا رسيدن ماشين عبورى بمانيم، جناب سروانى که شديداً ناراحت به نظر مى رسيد مخالفت کرد و گفت بايد در ماشين بمانيد و حتّى با سلاح کمرى، ما را تهديد کرد!
برزنت سقف و اطراف کاميون پاره بود و باد و برف به داخل ظلمتکده ماشين مى دويد، و شايد برودت هوا به چند درجه زير صفر رسيده بود، مأموران به نوبت پياده مى شدند و خود را در مرکز پليس گرم مى کردند، امّا من احساس کردم نشستن در ماشين خطرناک است خوب بود پياده مى شديم و در بيابان در زير برف راه مى رفتيم تا خون در بدنمان منجمد نشود، ولى موافق نبودند. آخرين فکرى که به نظرمان رسيد اين بود که در کاميون مرتّباً دست و پاها را حرکت دهيم تا از خطر انجماد رهايى يابيم، و فراموش نمى کنم که مدّتها آثار ناراحتى آن شب در يک دست من باقى بود.
ساعتى بعد در اتوبوسى که به مقصد اصفهان در حرکت بود احساس مى کردم بدنم که ميرفت منجمد شود کم کم دارد جان مى گيرد، مسافران اتوبوس با تمام وحشتى که از جفت تفنگ مأموران مسلّح داشتند - مخصوصاً پس از آن که مرا شناختند - از هرگونه همدردى دريغ نکردند، و اين صحنه، مسائل زيادى را به آنها مى آموخت.
 شب در مسير «بم - ايرانشهر» راه را گم کرديم، و در بيراهه اى گرفتار شديم. ظلمت همه جا را فرا گرفته بود، و اثرى از جنبنده اى ديده نمى شد، و در فکر بوديم چه بايد کرد؟ قضا را چراغى از دور نمايان شد، معلوم شد اتوبوسى است که او هم از اين راه آمده، بيم آن بود که با اشاره ما توقّف نکند يکى از دو مأمور که کم کم با هم رفيق شده بوديم و آرام آرام او را مى ساختيم، گفت اسلحه در اين جا بدرد مى خورد، پائين پريد و تفنگ را سردست گرفت و جلو اتوبوس را سد کرد!
راننده و مسافران جا خوردند که چه خبر است؟ و چقدر خوشحال شدند، هنگامى که فهميدند ما فقط مى خواهيم راه را پيدا کنيم!
سرانجام معلوم شد ما اشتباهاً از راه خاکى زاهدان آمده ايم نه ايرانشهر!
راننده که جوان خامى بود مخالف بازگشت ما بود، ولى من اصرار داشتم که باز گرديم به خصوص که خطر تمام شدن بنزين نيز در ميان بود (لازم به يادآورى است که حتّى در بعضى از شاهراه هاى آن منطقه، در فاصله 350 کيلومترى يک پمپ بنزين هم وجود ندارد) به علاوه حدود 30 ساعت راه مداوم و بدون استراحت و خواب، اعصاب ما را از کار مى انداخت، مأمورين هم از پيشنهاد من به اين دليل که «آقا تجربه شان از ما بيشتر است»! حمايت کردند و به «بم» باز گشتيم.
سرانجام پس از حدود 50 ساعت راه پيمودن به بندر چابهار، در مرز پاکستان و در ساحل درياى عمان، يعنى دورترين نقطه کشور رسيديم، خسته و کوفته و بيمار گونه و در طول راه کراراً به ياد منشور جهانى اعلاميه حقوق بشر (و روز و هفته اى که در سال بدان اختصاص داده ايم( بودم! معلوم شد مأمورين ما هم دل پردردى از اوضاع دارند ولى بنا به اظهار خودشان راه فرار ندارند.

نخستين تبعيدگاه، چابهار
با اين که در نقاط ديگر برف مى باريد و بهمن ماه بود در چابهار از کولر استفاده مى کردند! امّا بومى ها که اکثرشان بلوچ هستند مى گفتند هوا سرد شده! گرما موقعیست که از سرانگشتان انسان قطره قطره عرق مى چکد! و مغز سر را به جوش مى آورد، هوا شرجى مى شود و لباس ها خيس و از برگ درختان در هواى بدون ابر، مانند باران، آب فرو مى ريزد!
در گوشه و کنار و حتّى در داخل اين «شهر کوچک مرزى» زاغه ها و آلونک هايى به چشم مى خورد که نه برق داشت و نه آب، و نمى دانم با اين حال در تابستان چه مى کردند؟ امّا همان روزها در جرايد عصر تهران، که بر اثر بُعد راه، گاهى پس از يک هفته! به دست ما مى رسيد، خواندم: بنا هست در کنار بندر چابهار يک پايگاه عظيم دريايى بسازند و با آن، مجموعه پايگاه هاى سه گانه «هوايى» و «زمينى» و «دريايى» تکميل گردد. هزينه آن چهار ميليارد بود، هر چه بود مشهور در ميان مردم محل چنين بود که پايگاه در کنترات آمريکايى هاست و حتّى شرط کرده اند مجبور به استخدام يک کارگر ايرانى نباشند!
امّا معلوم نبود اين پايگاه عظيم، با آن هزينه سرسام آور، براى چه ساخته مى شد؟ و در برابر کدام دشمن سرسخت و عظيم بود؟ آن هم در منطقه اى که آب آشاميدنى نداشت و آب لوله کشى آن به قدرى شور بود که به هنگام شست شوى صورت، چشم را آزار مى داد!
در تمام اين شهر در آن روز، يک داروخانه موجود نبود، و تنها حمّام شهر بر اثر عدم پرداخت آب بها تعطيل شده بود! افرادى در آن جا بودند که شايد در تمام سال يک ميوه يا مختصر سبزى نمى خوردند. من هنگامى که ارقام سرسام آور اين بودجه هاى تسليحاتى را در اين مناطق فوق العاده محروم ديدم، در اين فکر فرو رفتم که تسليحات فوق العاده نظامى کشور ما به اين مى ماند که دور تا دور درختى را براى حفاظت، با زنجيرهاى محکم ببنديد، امّا درخت از درون بپوسد، و زير فشار زنجيرها فرو ريزد، پايه استقلال يک مملکت روى سلاح هاى مدرن نيست، روى ايمان و عشق و علاقه و دلبستگى مردم به آن آب و خاک است و اگر ما پيشرفته ترين سلاح ها را به قيمت بدبختىو سيه روزى مردم به دست آوريم، راه فنا را با دست خود هموار ساخته ايم، و اگر به جاى اين آهن پاره ها با رسيدگى به وضع مردم محروم اين مناطق، شعله عشق و ايمان را در دلهاشان بيفروزيم، با چنگ و دندان هم که باشد از تماميّت مملکت پاسدارى مى کنند!

بلاى استبداد و رياکارى
گفتم آب لوله کشى شهر چندان شور است که حتّى براى شستشو نيز دردسر دارد، و آب آشاميدنى را بايد با تانکرها يا بشکه هاى کوچک از نقاط دور و نزديک بياورند، يک روز ناگهان ديدم آب لوله کشى شيرين شده، اوّل گفتم شايد اشتباه مى کنم، چندبار مضمضه کردم، ديدم راستى شيرين است، صدا زدم از فرصت استفاده کنيد و فوراً ظرف هايى که براى ذخيره آب داريم بياوريد تا از آب شيرين پر کنيم، و چنين کردند، امّا شايد سه ساعت نگذشته بود که آب مجدّداً به شدّت شور شد! خيلى تعجّب کردم.
مرد محترمى که در همسايگى ما بود گفت تعجّب ندارد، حتماً يکى از شخصيّت ها، از مرکز آمده است که معمولاً براى ارائه اجراى پروژه آب شيرين، ذخيره آب شيرينى را که در اختيار دارند فوراً به درون لوله ها مى فرستند، امّا وقتى که بازديد تمام شد پيچ آن را محکم مى بندند!
گفتم: اين کار هر عيبى دارد يک حسن بزرگ هم دارد، لازم نيست شما هر روز پولى براى روزنامه خرج کنيد، بلکه صبح که از خواب برخاستيد آب لوله را مضمضه مى کنيد، اگر کاملاً شور بود مى فهميد امروز هيچ کس به شهرتان نمى آيد، ولى اگر کاملاً شيرين بود حتماً در انتظار يکى از شخصيّت هاى درجه يک باشيد و به همين نسبت اگر نيمه شور بود احتمال آمدن يک شخصيّت «درجه دو» قوى است!
چندى پيش مطبوعات نوشته بودند: در يزد خيابانى است که تا کنون چندين بار افتتاح شده يعنى هر وقت يکى از مقامات براى بازديد شهر مى آيد آن خيابان را مجدّداً قرق کرده، نوار سه رنگ بر سر خيابان مى بندند، و باز هم به عنوان يک پروژه تازه انجام يافته آن را افتتاح مى کنند!
يکى از دوستان روحانى با «خوديارى مردم» (بدون کمترين دخالت دولت) پلى در يکى از روستاهاى مازندران ساخته بود، همين که پل تمام شد مقامات دولتى فشار آوردند که ما بايد آن را افتتاح کنيم، و در اخبار راديو آن را جزء پروژه هاى انجام شده دولت اعلام کردند!
خوب ملاحظه مى کنيد در شمال و جنوب و شرق و غرب همه جا آسمان همين رنگ است، و رياکارى با شدّت تمام در تمام سطوح جريان دارد، گرچه نقش ايوان را زيبا کرده، امّا خانه از پاى بست ويران است!
ساکنان «چابهار» که مردمى پر محبّت هستند، هشتاد درصد سنّى و بيست درصد شيعه اند و همچون برادران با هم زندگى مى کنند، آنها از محروم ترين مردم کشور ما مى باشند، در حالى که به گفته اهالى، در هواى گرم آن جا اگر درخت ميوه اى باشد در سال دوبار ميوه مى دهد!.

»باغ کشاورزى» چابهار نشان مى داد که خاک آن منطقه از مستعدترين خاک هاست
اين باغ کشاورزى با اين همه محصولات گرمسيرى متنوّعش بهترين سند زنده براى مقصّر بودن دستگاه هاست، و نشان مى دهد که اگر به تهيّه آب و مسأله کشاورزى منطقه توجّه شود نه تنها مردم منطقه اداره مى شوند بلکه بار سنگينى از دوش مردم ساير نقاط بر خواهند داشت، و گامى خواهد بود در جهت از ميان بردن «وابستگى کشاورزى به بيگانگان» که امروز به شکل خطرناکى در آمده است.
از مسائل شگفت آورى که در اوايل ورود در اين منطقه ديدم اين بود که در تمام شهر يک حمّام بيشتر وجود نداشت و آن هم تعطيل شده بود.
در ضمن معلوم شد مقدار بيست هزار متر از بهترين زمين هاى شهر از طرف شهردارى، مجّاناً و بلا عوض، براى احداث «گورستان» به فرقه گمراه غير اسلامى «بهائى» واگذار شده است، در حالى که نفرات آنها در آن شهر قطعاً از «شش خانواده» تجاوز نمى کرد و براى دفن همه آنها بيست متر زمين کافى بود! ولى مسلمانان اصلاً گورستان نداشتند، فکر کردم سکوت در اين جا جايز نيست لذا به عنوان يک مقام مسئول مذهبى يک تلگرام شهرى براى فرماندار و شهردار فرستادم و نسبت به اين مسأله و بعضى ديگر از مسائل شهرى اعتراض کردم (و پيش خود فکر مى کردم چابهار آخر خط است جايى دورتر از آن ندارند که مرا بفرستند.
اگر تعجّب نکنيد دو روز بعد شهردار که آدم صريح و مصمّمى به نظر مى رسيد، ضمن يک نامه رسمى با امضا و مهر شهردارى، ضمن تشکّر از اين انتقادها نوشته بود: «اين بخشش در زمان تصدّى اين جانب صورت نگرفته - و به طورى که پرونده امر نشان مى دهد - به دستور «مرکز» بوده است»! يعنى کارى از دست ما ساخته نيست، امّا بعضى ديگر از پيشنهادها را انجام مى دهيم... ديدم آب از سرچشمه گل آلود است و همه نقاط مملکت از اين آب گل آلود سهمى دارند، و به همين دليل مى بينيم بعضى از افراد فرصت طلب با زد و بند با بعضى از مقامات خودکامه، و استفاده از خفقان محيط و سانسور مطلق مطبوعات، در مدّت کوتاهى صاحب ده ها کارخانه، ده ها هزار گوسفند، و املاک وسيع و بى حسابى در شرق و غرب و شمال و جنوب مملکت شدند. و آن چنان ثروت عظيمى گرد آوردند که هيچ فئودالى در عصر مالکيّت هاى بزرگ و فئوداليسم به گرد آنها نمى رسيد. (اشاره به هژبر يزدانى است)

مردم چابهار - مانند ساير نقاط کشور - از نظر مذهبى نيز محروميّت شديد دارند، و بايد اعتراف کنم که اگر مرا به آن جا نفرستاده بودند با پاى خود نمى رفتم و چه خوب شد که رفتم و از نزديک ديدم و مسئوليّت ها را درک کردم.
البتّه به مقدار توان به مسجد و برنامه هاى مذهبى تا حدّى سر و سامان داده شد، کتابخانه اى به کمک و همّت يکى از آقايان تاسيس شد، در بعضى از جلسات دينى که داشتم هشتاد درصد برادران اهل تسنّن شرکت داشتند، و نيز با علماى مذهبى آنها در محيطى پر از تفاهم صحبت مى کرديم و بسيارى از مسائل مملکتى نيز در اين ميان روشن مى شد که در اين مختصر شرح آنها ممکن نيست.
يکى از اهالى مى گفت ما بايد خدا را شکر گوييم و به آنها که شما را اين جا فرستادند دعا کنيم و الاّ ما کجا و اين برنامه ها کجا!

انتهای پیام/
شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۴۶
کد مطلب: 453035
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *